واژه چین

نوشتن آرومم می کنه با اینکه آدم پر حرفی هستم بازم نمی تونم خیلی از حرفامو بگم
نوشتن بهم یه حسی میده مثل حس پرواز

این وبلاگ در وزارت فرهنگ و اسلامی ثبت شده است
مرسی که کپی نمی کنید:)
نگین پوراسلامی
اگر انتقادی حرفی بود ایمیل:
barf.sefidosiah@gmail.com

آخرین نظرات

دوستی بهم چندی قبل گفت بعضی ها فقط ادای بافرهنگ ها و فرهیخته را درمیارن و من باور نکردم اما

دیدم سر فاجعه منی و قبل تر عید قربان که همه مدافع گوسفندان شده بودن جالب اینکه این آدم ها

حتماباید یک وعده گوشت و مرغ بخورند(!)و بعد می گفتند درخت بکارید

اگر واقعا کسی با این موضوع مشکل داره گیاه خوار شود به استحمام شخصی خود برسد

که از سه متری رد  می شویم بنفش نشویم

زباله نریزید.مخصوصا از ماشین
به هم احترام بگذاریم تو مترو و اتوبوس همدیگه را هل ندهید

سر صندلی دعوا نکنیم به هم لبخند بزنیم بعد از چمن و گل تو پارک ها رد نشیم برای کباب

و قلیون تو طبیعت آتش درست نکنیم بعد درمورد چیزهای دیگر اظهار فضل کنیم(!)

دلم آتش گرفت وقتی قضیه حج شنیدم بعدترش بیشتر سوخت که  بعضی شبکه های اجتماعی شروع

کردن پیام هایی که بویی از انسانیت نداشت

با هر دین و آیینی که حساب شود فاجعه بود و هست یک عده برای انجام اعمال واجب دین خود به

مقدس ترین مکان زمین بروند و بعد اینطور شود و عده ای از سر جهل یا دهن بینی پیام هایی بدهند

و جالب آنجا بود افرادی که پیام می دادند همه مدافع حقوق بشر و فرهیخته بودند(!)عده ای که فقط

ادای فرهیخته بودن را درمیارند گویی مد شده که فقط حرف بزنیم  ادای آدم های فرهیخته را در بیاریم

بس کنید دوستان مثلا فرهیخته...

بس کنید آتش به دل نزنید

 الان خانواده ها دنبال جشن بودن و حالا باید سیاه بپوشند احترامشان را نگه دارید

*حاجی نداریم اما داغدار و نگران هموطنانمان هستیم

  • فیلوسوفیا ..

کاری که نگاه تو با دل من کرد

هنوز زلزله با تهران نکرده!

حواست هست به نگاهت...

  • فیلوسوفیا ..

تابستان آمد

دارد می رود

می رود که برود!

مهم تو بودی

 که در این تابستان آمدی

و

ماندگار شدی3>

+مرتبط با این عکس*کلیک*

  • فیلوسوفیا ..

عادت کردم که هر پنجشنبه برم کتابخانه و بعد تر داخل کلاس حتی بعد تر هم  طبق قانون نانوشته مهربانی و دوستی به دوستام دست بدم و

لبخند بزنم و لبخند تحویل بگیرم بعد بشینم و دوست بعدی بیاد و باز دست بده و ...

عادت کردم بشینم رو به روی استادم کلی ازش انرژی بگیرم اصلا مگر می شود خانم به این ماهی که همه نکات را میگه و با صبر اگه حرفی باشه

رو گوش میده دوست نداشت؟

عادت کردم به لبخندای مهسا و اون یکی مهسا

عادت کردم که فقط آنها شاهنامه بخوانند و من گوش کنم

یک ماهی هست به دلیل نمی دونم چی که میخواهند داخل کتابخانه را تعمیر کنند کلاس شاهنامه تشکیل نشده

من دلم تنگ شده واسه اون خانم های  مهربون کلاس برای استاد عزیزم  با صورت مهربونش و لبخند همیشگی که انقدر قشنگ و کامل شاهنامه

تفسیر می کنه

خدایا لطفا این هفته کلاس شاهنامه تشکیل بشه :*



  • فیلوسوفیا ..

...

این سه نقطه ها را بردار از آخر نوشته هایت

این سه نقطه های لعنتی نمی گذارند دوستت دارم هایت را بخوانم

این سه نقطه ها جلوی حرف ها را می گیرند
  • فیلوسوفیا ..

صبر ندارد!یعنی جاهایی که باید داشته باشد ندارد و جاهایی که نباید صبر کند صبر می کند در حد صبر ایوب!میدونم حساس هست،حساس بوده

مثل من راستش همان روزی فهمیدم که در آن دانشگاه امتحان داشتم و بعد امتحان تا گوشی را برداشتم دیدم که خانم میم زنگ میزند که آی دختر

تو کجایی!حواست کجاست کجاست احتمالا می خواست دختره خنگ بگه که خنگش را قورت داد(!)که تو چرا اولین نفر زنگ نزدی تولدش را تبریک بگی

من زنگ زدم ناراحت بود یادت رفته و من همونجور مسخره تو دانشگاه پله ها را بالا و پایین می رفتم که نه امتحان داشتم 8 صبح یعنی صبر نداشت

 دوساعت تحمل کند!حالا امسال هم میخواستم به روش جدید تبریک بگم که تا بعد ازظهر طاقت آورد و خودش زنگ زد به جای خانم میم که امروز

چه روزیه منم گفتم تولد امام حسن مجتبی(ع)گفت آهان و قطع کرد!!!بعد زنگ زدم که ای بشر ای عزیز دل تو چرا طاقت نداری؟چرا صبر نداری؟

زیر بار نرفت و نمیره و عجیب که گیر داده تو تولد منو یادت رفته!نمی خواستم اینجا تبریک بگم اما نوشتم که بداند،باور کند

 من آدم فراموشکاری نیستم فقط دلم میخواد هر سال یه شکلی تبریک بگم به هر حال امسال  اینجوری شد که بگم تولدت مبارک
  • فیلوسوفیا ..

بلاگفا برگشته اما من برنمی گردم اینجا می نویسم و ادامه میدم کاش بلاگفا بر نمی گشت اول که نمی توانستم وارد شوم بعد از طریق ایمیل و

فراموشی رمز که من اصلا فراموش نکرده بودم وارد شدم!

تمام آرشیو دوسالم رفت روی هواو هیچکس به روی مبارکش نیاورد فقط گفتند شاید و اگر درست شود آرشیو را برگردانیم و اگر هم نشد باز هم

حتما عمیقا متاسف هستند!

*

بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است . بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید. *

فقط خنده ام می گیرد جمله بالا را در صفحه اول بلاگفا می خونم
  • فیلوسوفیا ..

دبیرستان که بودم یک دبیری داشتم که بسیار مدیونش هستم دبیر زیست اولم و جغرافیای علوم انسانی من بود. یک دبیر قدبلند و با جذبه

انقدر با جذبه که ما انسانی ها در سکوت کامل بودیم!ما شلوغ ترین های مدرسه!

دبیر دوست داشتنی من خانم سروش!دبیری که دبیرش به اسم سروناز می خواندش آن هم چون قد بلند بود.

اولین نفری که به من یاد داد گوگل چیه اون موقع ما یه اینترنت دایل آپ داشتیم و با سرعت مسخره

تنها دبیری بود وقتی مامانم گفت این دختر درس نمی خونه  به جاش همش کتاب متفرقه میخونه گفت خیلی هم خوبه!

تنها دبیری که مهمترین باور را تو زندگی به من یاد داد!

یکی از پدر بچه ها آمده بود با دبیرمون صحبت کنه و نمی دونم حرف از کجا به اخلاق دوستم تو خونه رسیده که بداخلاقه و دبیر ما هم گفته بود شما به عنوان یه پدر وظیفه داری بدونی دختر خانومت چه روزهایی پریوده!چه روزهایی هورمون هایش به هم میریزه و اخلاقش بد می شه بعد هم آن پدر قرمز شده از خجالت ...

بعد سرکلاس تعریف کرد گفت باید بدانند که چجوری توی این روزها با شما رفتار کنند،درک کنند اولش همه به هم نگاه کردیم و گفتیم یعنی چی؟

هنوز خیلی از دوستای من که برادر داشتند خجالت می کشیدند لباس کمی آستن کوتاه تو خونه بپوشند بعد پدرشان بدانند که پریود هستن!

حتما از خجالت آب می شدند...آن موقع ها فکر می کردیم که یه اتفاق بدی هست و کلی خجالت می کشیدیم حتی بعضی هامون احساس گناه

میکردیم با خجالت به مامانمون می گفتیم حالا باباهامون بفهمند و درک کنند...

من یاد گرفتم همون روز تو کلاس که نباید خجالت کشید از این روزهای قرمز که خط قرمزی شده برای ما!من قبلش هم احساس شرم نداشتم

احساس گناه نداشتم دروغ چرا خجالت هم نمی کشیدم.من دوست داشتم بزرگ بشم

اصلا شاید به قول بعضی ها دختر چشم سفیدی بودم که باید گیس هایم را از ته تراشید تا عبرت دیگران می شدم!

اما تو خانواده ای بودم که دخترها عزیزتر بودن برادر نداشتم اما پدربزرگم(روحش شاد)مرا از پسرعموهایم بیشتر دوست داشت در روز تولد من

تو اتاق بیمارستان رقصیده بود

پدرم جوری رفتار کرده که من حس کنم شاهزاده خانم قصه ها هستم

من مثل بعضی ها نبودم که مجبور باشم کاری را انجام دهم من حق انتخاب داشتم،پدر من مرد بداخلاق و عبوسی نبود و نیست ما همیشه

دوست بودیم و هستیم  حق داشتند تعجب کنند به من یاد داده بودند که اگر اشتباه کردی پاش وایسا دروغ نگو

دروغ گفتن بدترین کار دنیا بود و هست تو خونه ما!

دبیر زیست من به من یاد داد که تمام دردها،بداخلاقی ها توی روزهای قرمز طبیعی هست و خجالت ندارد!

می خواست فرهنگ سازی کنه که اگر پدر و برادرتون بداند اتفاقی نمی افته فقط کمی درک می کنند

میخواست یاد بده که این موضوع خجالت نداره،و من یاد گرفتم که به جنس خودم احترام بذارم،خودم را دوست داشته باشم حتی تو روزهای قرمز

حالا من اینا را ننوشتم که بگو ای مردم من اینم من فلانم نه!هدفم این نبود

نوشتم که به دخترای همسن خواهرم یا کوچکتر بگویم که پریود شدن گناه نیست خجالت نکشید،احساس گناه نکنید افتخار کنید به خودتون

به جنستون،خودتون را دوست داشته باشید

قرص آهن مصرف کنید،کرفس و جعفری و... تو برنامه غذایی تون بذارید کمبود فقر آهن را جبران کنید

نوشتم که بگم برادرهای محترم پدرهای عزیز،پدرهای آینده خواهرتون،دخترتون را درک کنید بهش اهمیت بدید و بداخلاقی گاهی دختران را درک کنند

نوشتم که بگم این روزهای قرمز حواستون به خواهر و دخترتون باشه فقر آهن فراموش نشه!

  • فیلوسوفیا ..

سکوت می کنم در برابر شهدا

نه در اندازه ای هستم که درباره شهدای غواص بنویسم

نه دوست دارم شعار بدهم و بعد حرف هایم را فراموش کنم

سکوت  می کنم و حرف هایم را برای خودم نگه میدارم و با بغض برای خودم  در تنهایی محض  مرور می کنم

همیشه حرف زیاد دارم سکوت می کنم!

  • فیلوسوفیا ..

من وقتی یه چیزی را بخوام تلاش می کنم،تصویر سازی می کنم حتی بهش فکر می کنم و کلی وقت میذارم همه سعی و تلاشم را می کنم به اون آرزوم برسم اما وقتی بفهمم که نمیشه که امکان نداره اون آرزو رویا را برای همیشه می گذارم کنار
نه به راحتی اما هرچقدر تلاش کردم که بهش برسم دقیقا به همان اندازه تلاش می کنم به اون هدف فکر نکنم
اگر هم بر حسب اتفاق یه زمانی بهش برسم برام مهم نیست و بی تفاوت میشم ون من آن هدف و آرزو را در آن سن و شرایط می خواستم
وقتی نشد و از وقتش هم گذشت دیگه مهم نیست...
بعدش بی تفاوت نمیشم اما شوق فراوانی ندارم

  • فیلوسوفیا ..

مهم نیست متاهل باشید و حلقه در دست چپ بندازید یا نه!اما مهم هست که اخلاق متاهلی داشته باشید

اخلاق متاهلی یعنی چی؟

یعنی حتی وقتی تو رابطه جدی هستید،حتی در شرف ازدواج هستید قبل از متاهل بودن متعهد باشید

برای آدم ها،روابط کاری و درسی خود حد و حریم بگذارید

جوری رفتار نکنید که هزار فکر کننددرباره شما و شخصیت خود

اصلا لزومی ندارد که برای صدا کردن همکار جنس مخالف خود گلم و جانم و... به کار ببرید

شوخی و خنده بد نیست،اما حد شوخی را رعایت کنید

به همکاران خود مخصوصا جنس مخالف حتما یاداور بشید ساعاتی که در خانه هستید تماس نگیرند مگر اینکه کار خیلی مهمی باشد

انقدر سرتان را در آن تبلت و تلفن همراه لعنتی نکنید وقتی در خانه هستید در این صورت نبودنتان بهتر از بودنتان هست

 در شبکه های اجتماعی جوری عکس نگذارید(با لباس مهمانی و شخصی) که فردا همکارتان شما را با پوشش اداری میبیند به یاد عکس

پروفایلتان بی افتد

رابطه کاری و درسی با رابطه دوستی و نزدیکی فرق دارد خواهشا فرقش را تشخیص بدید

لطفا قبل از اینکه متاهل باشید متعهد باشید
  • فیلوسوفیا ..

از نبودنت دلتنگی می بارد بر دلم

چتر دل را برعکس می کنم که زیر باران دلتنگی خیس شوم

این دلتنگی ها را با دنیا عوض نمی کنم

من برای این لحظات جان می دهم دل که قابل شمارا ندارد

+پیوندهای روزانه که خاک می خوره فعاله

  • فیلوسوفیا ..

از در بطری و از هر در پلاستیکی ساده نگذریم، بیایید با لبخند در های بطری یا هر در پلاستیکی دیگری را جمع کنیم
این درها جادو می شوند
 این درهای پلاستیکی  تبدیل میشه به صندلی چرخ دار و هم به محیط زیست کمکی شده
برای نگهداری هم جای خیلی زیادی نمی خواد  گوشه کابینت یا گوشه حیاط و بالکن و یه جای دنج خوب!
باید چیکار کنیم
1-در پلاستیکی مثل دوغ،نوشابه،دلستر،آب معدنی و هر در پلاستیکی  را جمع کنیم
2-به دوستان و فامیل و حتی به سوپر مارکت ها،رستوران ها،کافی شاپ ها و... اطلاع دهیم تا همه اطلاع رسانی کنند
3- بعد یه مدت که در پلاستیکی جمع آوری کردید به اینجا و اینجا  "اینجا"مراجعه کنید
4-بقیه کارها خودش انجام میشه و در پلاستیکی بازیافت شده و تبدیل به صندلی چرخ دار میشه
و این چرخه ادامه دارد.

  • فیلوسوفیا ..

من یه دوست دازم هم خوشگله هم مهربون،تحصیلکرده و خانواده دار و خوش سلیقه

خیلی هم مهربونه خیلی،اصلا اگه بنویسم از مهربونای دیگه مهربون تره اغراق نکردم فقط دوست من یه مشکل داره یه مشکلی که به نظر من

و دوستای دیگم در مقابل شخصیت و متانتش خیلی بزرگ نیست

دوست من تا الان مشکلش رو به هر کسی که اومده خواستگاریش گفته

خیلی ها همون اول کشیدن کنار که خوب خدا خیرشون بده که از اول کشیدن کنار

یه نفر قبول می کنه که با دوست من  که کم شنوا هست ازدواج کنه تا مراحل نامزدی میره و قبل رسمی شدن می کشه کنار

دوست من ناراحت میشه،گریه می کنه اما بهش حق میده که خوب نتونسته با کم شنوایی من کنار بیاد

میگذره تا یکی دوسال که همین چند ماه پیش یکی  قضیه  کم شنوایی رو قبول می کنه همه چی خیلی خوب پیش رفته بوده

تمام خرید عقد و...

عروس خانوم تو آرایشگاه منتظر داماد بوده خیلی هم منتظر بوده

انقدر که نگران میشه

داماد روز عقد نمیاد

بعد روز عقدی که بهم خورده هم نمیاد

دو ماه بعد زنگ میزنه که ببخشید من نمی تونستم با کم شنوایی تو کنار بیام  از این حرفها

حلا دوست من چند ماهه خودشو تو خونه حبس کرده،اعتماد به نفسش رو از دست داده و نمیخواد هیچکسی رو ببینه

 نمی دونم چی باید بنویسم

فقط می نویسم نه فقط شما هیچکسی حق نداره کسی رو بازیچه کنه و بازی بده

حق نداره  بدون فکر یه تصمیم بگیره که تو زندگی یه نفر دیگه تاثیر داره

  • فیلوسوفیا ..

هر چه میخواهم بنویسم آخرش به تو ختم می شود
هر چه فکر می کنم باز هم به تو ختم می شود
همه چی به تو ختم می شود و بعد شروع...
به تو ختم شدن شروعی دوباره است

+دانلود یه ترانه خوب از شاهرخ حظ کردم"کلیک"

  • فیلوسوفیا ..

ما بلاگفایی ها خوب بودیم،می نوشتیم از شادی از ناراحتی از روزمره ها یا از هرچیزی که فکر و ذهنمان را مشغول کرده بود

نه کاری با آن تبلیغ گوشه وبلاگ داشتیم و نه با کامنت هایی که باید به دستمان می رسید و نرسید

بلاگفایی بودیم ساده ساده

از سادگی بلاگفا خوشمان می آمد که مانده بودیم و نوشته بودیم،اطمینان داشتیم به نوشته هایمان که جایش امن است اما نبود

بلاگفایی ساده بودیم که ساده  بلاگفا را گرفتن که فقط گفتن متاسفیم،ما هم متاسفیم و نگران!

حتی حرفهایمان را نشنیدند و جایی برای گوش دادن نذاشتند

مثل تمام وقتایی که ایمیل زدیم به بلاگفا و کسی جواب نداد

مثل الان که حتی یک تاریخ دقیق نمی گویند و ما سردرگمیم

حالا باید ببینیم که آیا آرشیومان را بهم می دهند یا نه!!!

آرشیو و وبلاگ ما امانت بود و هست امیدوارم امانت دار خوبی باشید

  • فیلوسوفیا ..

اعتیاد بد است،وابستگی هم زیادی اش بد است

فرقی هم ندارد اعتیاد به چی؟ به مواد مخدر،اینترنت و...وابستگی هم زیادی اش مسخره و خسته کننده هست حتی وابستگی به آدم ها...

زیاده روی در همه چی ناپسند هست اینکه بعد از اعتیاد به اینترنت،اعتیاد به بازی کلش زیاد شده هم خنده دار هست و هم ناراحت کننده

اینکه این روزها در هر مهمانی یک عده سر محترمشان داخل گوشی هست و بازی می کنند  بر خلاف ادب هست

اینکه این روزها دوستان از  همسرشان که بازی کلش  می کنند می نالند و گاهی دعوا می کنند تعجب آور هست

دعوا سر بازی کلش(!)سر بی اهمیتی،سر بی توجهی و...به امور زندگی!

اینکه یک نفری هزینه و وقت برای بازی کلش بگذارد آن هم چیزی که فقط یک بازی هست واقعا جای ناراحتی دارد نه اینکه بازی بد باشد یا خود من

بازی دوست نداشته باشم نه...اما هرچیزی حد و حدودی دارد،بازی اندازه دارد

فکر کنم به زودی باید کمپ ترک اعتیاد کلش زد  بعد حتما قرص و دارو ضد اعتیاد بازی کلش در شبکه های ماه**واره ای هم تبلیغ می شود

بعد تعدادی بر اثر مصرف داروهای ترک اعتیاد کلش صدمه میبینند!

اوریانا فالاچی  در کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد نوشته مادر بودن حرفه نیست وظیفه نیست من می نویسم همسر بودن شغل

نیست وظیفه نیست حتی اجبار هم نیست(!)حتما انقدر  عقل و شعور داشتید که انتخاب کردید پس همسری خوب باشید بدون اعتیاد حتی

به بازی کلش!نه فقط همسر بودن بلکه فرزند بودن،پدر بودن،خواهر خوب و برادر دلسوز بودن حتی تر انسان بودن هم نه حرفه هست نه

وظیفه بلکه حس هست حسی ناب که میشود مهربانی کرد،مهربانی دید و به معنای واقعی زندگی کرد بدون زیاده روی در هرچیزی...

  • فیلوسوفیا ..

نمیشه بگم تغییر رو دوست دارم یا دوست ندارم یعنی به طور مطلق نمیشه نوشت!
تغییر هم دوست داشتنی هست هم ترسناک
هم شیرین هست هم تلخ
یه تضاد جالبی تو تغییرات هست که قابل نوشتن نیست
اینکه مجبور شدم وبلاگم را جا به جا کنم و هم شیرین هست و هم تلخ
حس عشایر دارم حس کوچ کردن
تمام زندگی ما کوچ است کوچ با تغییرات,مهم نیست که کی و کجا؟مهم اینه که بتونم شرایط و تغییرات را ما در دست بگیریم نه تغییرات و شرایط ما را!


  • فیلوسوفیا ..

اگر در کتابخانه خود کتاب هایی چون شاهنامه،هزار و یک شب،مثنوی معنوی،کلیات سعدی،

هفت شهر عشق عطار،غزلیات شمس و باباطاهر و رباعیات را ندارید بهتر از نمایشگاه کتاب تهیه کنید

*اگر قصد رفتن به نمایشگاه کتاب  را دارید حتما یه لیست تهیه کنید که خسته و سرگردان نشوید

و وقت هم کم نیارید

نمایشنامه(نشر نی)

خیانت،

آخرین پر سیمرغ،

اسب های آسمان خاکستر می بارند،

کسی می آید،

روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردیبهشت

سووشون،جزیره سرگردانی،ساربان سرگردان (بانو  سیمین دانشور انتشارات خوارزمی)

کلیدر،میم آن دیگران،(محمود دولت آبادی نشر چشمه)

دختر پرتقالی(یوستین گردر نشر نیلوفرهرمس)

دنیای سوفی(یوستین گردر نیلوفرهرمس)

توتالیتاریسم(هانا آرنت نشر ثالث)

مفهوم کلی تاریخ(رابین جورجکالینگوود کتاب آمه)

نامه به فرزندی که زاده نشد(اوریانا فالاچی انتشارات امیر کبیر)

و نیچه گریه کرد(اروین یالوم نشر نی)

مجموع شعر

حفره ها(گروس عبدالملکیان نشر چشمه)

اسکی روی شیروانی ها(رسول یونان نشر چشمه)

چه زود مهمانی تمام شد(رسول یونان انتشارات نیماژ)

زمزمه ها،خطی ز دلتنگی(شفیعی کدکنی نشر سخن)

رمان های ایرانی(انتشارات شرکت نشر البرز)

با باد می خوانم(بهیه پیغمبری)

هیچوقت نامزد نبودیم(رضا استادی)

کسی پشت سرم آب نریخت(نیلوفر لاری)

بخت طوبی(بهیه پیغمبری)

عشق و عطش(بهیه پیغمبری)

گوهر یکدانه(مهناز سید جواد جواهری)

شوهر عزیز من (فریبا کلهر نشر آموت)

رمان عاشقانه و سوزناک "شبی که سحر نداشت"(رسول ارونقی کرمانی)

ابله(فیودور داستایفسکی نشر چشمه)

کوری(ژوزه ساراماگو نشر علم)

دخمه(ژوزه ساراماگو نشر روزگار)

بادبادک باز(خالد حسینی انتشارات نیلوفر)

بلندی های بادگیر(امیلی برونته نشر نی)

جین ایر(شارلوت برونته نشر نی)

همسایه ها(احمد محمود)

  • فیلوسوفیا ..

امروز بهاری ترین روز سال یه بارون قشنگ بعد بوی نم و خاک...

بهاریترین روز سال دلتان تابستانی باشد

زندگی در گذر است شما چطور می گذرید؟

  • فیلوسوفیا ..

گر مجنون عاشق دیگری شود

خورشید و ماه جا به جا شود

 شاید زمین و زمان طوفان شود

اما محال است که دل  ز یاد تو غافل شود

  • فیلوسوفیا ..

از فیلم ترسناک  و چیزهای  ترسناک نمی ترسم اما از نبودنت به شدت می ترسم

  • فیلوسوفیا ..

تو نیستی و باید از جنون گفت

از حرف  دل و سر درون گفت

غیر از دلتنگی حرف ندارم

امشب باید از نبودنت گفت

  • فیلوسوفیا ..

بهار باشد و انقدر هوای دل گرفته باشد...

بهار باشد و انقدر دلتنگی؟

محال هست!

شاید من در زمستان جا مانده ام

شاید اینجا زمستان جا مانده است!

خودم هم نمی دانم؟!

  • فیلوسوفیا ..

هر چند وقت یه بار باید به یه عده دوستان نه چندان جدید یه جوری یادآوری کنم که ای دوستم!

دوست بچگی من!دوست من...

با کلاس بودن به دروغ گفتن نیست!

با کلاس بودن به پز دادن نیست حتی به اون مدل مانتوی مسخره تو یا اون عملای زیبایی هم نیست

خودمونی بودن به فحش،بددهنی نیست

شادی و خندیدن به مسخره کردن و جوک قومیتی فرستادن ربطی نداره!

حتما برای دوست بودن لزومی نداره از عزیزم و گلم استفاده کنی و بعد پشت سرش حرف بزنی

اصلا لزومی نداره برای نشون دادن با کلاس بودن و روشنفکریت(!)به یه سری سنت و باور یا حتی

رسم و رسوم  دیگران توهین کنی

با کلاس بودن به اون آرایش عجیب و غریبت و عجقم عجقم نیست!

تا جایی که من می دونم تو هیچ جای دنیا با تحقیر افراد دیگه کسی با کلاس نمیشه

حتی لزومی نداره برای با کلاس بودن از خیلی چیزها که باعث شادیت میشه بگذری و هی الکی بگی

دوست ندارم!

دلیلی نداره برای با کلاس بودن یه کتاب انگلیسی بگیری دستت و یه کلمه اش را نتونی بخونی

برای یه عده دوستان باید کلاس با کلاس بودن به این نیست بذاریم

  • فیلوسوفیا ..

شال زرشکی خواهرمو سرم می کنم تو آینه به خودم خیره میشم این رنگ لعنتی برای من خیلی خاطره داره

شال زرشکی ,لاک زرشکی و یه رژ زرشکی

اون روز لعنتی تو بهمن یه سالی(!) که بارون تندی می اومد بارون تند یا رگبار فرقی نمی کرد

حداقل اون روز من دلم برف می خواست راستش برام فرقی نمی کرد رگبار یا برف داره میاد

من داشتم حاضر می شدم که بیای دنبالم...

حداقل ده باری شال زرشکی رو سرم کردم و از خواهرم پرسیدم بهم میاد یا نه؟

برای اون روز لعنتی لاک زرشکی خواهرمو زده بودم راستش کلی لوازم آرایشی رفته بودم و گشته بودم

تا زرشکی مخملی پیدا کنم تا با شال و لاک ست کنم که بعدش تو بهم یه گل سرخ بدی که با شال

 و لاک و رژ مخملی من ست بشه

تو آینه داشتم خودمو نگاه می کردم و منتظر زنگ تو بودم که بگیی نزدیکم که خواهرم گفت تواین بارون میری

بیرون؟ سرمو تکون دادم که میرم بارون که چیزی نبود سنگ هم می اومد من می اومدم

من عاشق بارون بودم

عاشق بستنی تو بارون

شاید همه اینا بهانه بود و من عاشق تو بودم،عاشق اینکه زیر بارون با تو بستنی بخورم

آماده بودم که زنگ بزنی و زنگ زدی اما همه چی کنسل شد... نه تو اون شال لعنتی زرشکی رو روی سر من

دیدی و نه لاک قرضی که زده بودم و نه اون رژ لعنتی که کلی دنبالش گشته بودم

تو حتی منو تو اون روز ندیدی،توی اون راه مسخره با اون بارون دوست داشتنی تو تصادف کردی

بعد شال اتو کشیده من چروک شد لاکم هم سرش پرید و رژ مخملیم هم یه دستمال پاک کرد

توی اون بارون لعنتی تو تصادف کردی  و بعد کسی نفهمید که قرار بود با من باشی

گذشت و گذشت 

من از هرچی رنگ زرشکی بود متنفر شدم

از لاک زرشکی از رژلب زرشکی مخملی که سه روز تموم دنبالش بودم

از هرچیزی که رنگ زرشکی داشت

حالا شال خواهرمو سر می کنم و جلوی آینه به اون روز فکر می کنم که چه شوقی داشتم و بعد...
  • فیلوسوفیا ..