واژه چین

نوشتن آرومم می کنه با اینکه آدم پر حرفی هستم بازم نمی تونم خیلی از حرفامو بگم
نوشتن بهم یه حسی میده مثل حس پرواز

این وبلاگ در وزارت فرهنگ و اسلامی ثبت شده است
مرسی که کپی نمی کنید:)
نگین پوراسلامی
اگر انتقادی حرفی بود ایمیل:
barf.sefidosiah@gmail.com

آخرین نظرات

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

مترو شلوغ بود،شلوغ از اون شلوغی هایی که همه همدیگه را له می کنن با هزارو یک بدبختی از مترو
پیاده شدم.

بارون می بارید شر شر

از اون بارونایی که من عاشقش بودم شاید بارون هم عاشق من بود کسی که نمی داند!

می داند؟

طبق معمول میخواستم زیر بارون راه برم اما اون ساعت؟نو اون بارون حداقل نشدنی ترین آرزویی بود

 که داشتم

بابا اومده بود دنبالم بابای خوب من نیم ساعت قبل رسیدن از من منتظرم بود

حالم خوب بود نه عالی بودم عالی

نشستم تو ماشین پنجره دادم پایین راه افتادیم

طبق معمول شروع کردم تغریف کردن که دانشگاه چیکار کردم...

داشتم داریوش گوش میدادم و بیرون میدیدم ذوق بارون داشتم

چشمم افتاد به یه دختر ترسیده که اشاره کرد نگهدارین

یه دختر تو اون منطقه خلوت و تاریک؟

یهو به خودم اومدم گفتم بابا نگهدار اون دختره فکر کنم کیفشو زدن

دنده عقب رفت

اول ترسید بعد که منو دید و گفتم کجا میری؟چی شده؟

گفت فلان جا(پر از خانه های ویلایی،پر از خانه باغ هایی که مهمانی هایی گرفته میشه که صداش

تو اتاق من میاد,همون خونه آدمایی که ماشین های آخرین مدل دارن!به اون دختر نمیخورد اهل اونجا

باشه یا خونش اونجا باشه!!!)

مسیرمون نمیخورد اما فاصله ای نداشت

گفتم تا یه جا می رسونیمت بیا

سوار شد

خودش شروع کرد گفتن

که دانشجو ام تازه از شمال اومدیم برای همین اینجاها را بلد نیستم مامانم نگرانمه

داشت میگفت که تلفن همراهش زنگ خورد گفت مامانم زنگ زد

کجایی؟دیر کردی؟

صدای یه پسر بود

آروم گفت دارم میام توراهم الکی نمیگم امشب میام

برام عجیب بود یه دختر تو اون نقطه خلوت و تاریک ساعت 9 شب!!!

دست و پاش گم کرده بود

رسیده بودیم به مسیری که میشد تاکسی سوار بشه

نگاش کردم

نگام کرد

پیاده شد

دلم میخواد بدونم اون شب چی شد؟ چه اتفاقی براش افتاد؟

اون توی یکی از اون خونه های رویایی چیکار داشت؟

اون پسر کی بود؟

الکی نمیگم امشب میام یعنی چی؟

یک سال گذشته و من هنوز به فکر اون دخترم که سرنوشت به کجاها رسوندش؟

اون شب چی شد دختر؟

  • فیلوسوفیا ..

هوا گرفته باشد

پاییز باشد

باران نبارد

حتی اگر سه شنبه باشد دلت می گیرد

وای به حالی که جمعه باشد

 آن هم جمعه پاییزی...

  • فیلوسوفیا ..

داستان دیگری از من "خیابان ولیعصر،لعنتی تر از بارون " در سایت داستانک

برای خواندن"کلیک" کنید

  • فیلوسوفیا ..