واژه چین

نوشتن آرومم می کنه با اینکه آدم پر حرفی هستم بازم نمی تونم خیلی از حرفامو بگم
نوشتن بهم یه حسی میده مثل حس پرواز

این وبلاگ در وزارت فرهنگ و اسلامی ثبت شده است
مرسی که کپی نمی کنید:)
نگین پوراسلامی
اگر انتقادی حرفی بود ایمیل:
barf.sefidosiah@gmail.com

آخرین نظرات

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

گر مجنون عاشق دیگری شود

خورشید و ماه جا به جا شود

 شاید زمین و زمان طوفان شود

اما محال است که دل  ز یاد تو غافل شود

  • فیلوسوفیا ..

از فیلم ترسناک  و چیزهای  ترسناک نمی ترسم اما از نبودنت به شدت می ترسم

  • فیلوسوفیا ..

تو نیستی و باید از جنون گفت

از حرف  دل و سر درون گفت

غیر از دلتنگی حرف ندارم

امشب باید از نبودنت گفت

  • فیلوسوفیا ..

بهار باشد و انقدر هوای دل گرفته باشد...

بهار باشد و انقدر دلتنگی؟

محال هست!

شاید من در زمستان جا مانده ام

شاید اینجا زمستان جا مانده است!

خودم هم نمی دانم؟!

  • فیلوسوفیا ..

هر چند وقت یه بار باید به یه عده دوستان نه چندان جدید یه جوری یادآوری کنم که ای دوستم!

دوست بچگی من!دوست من...

با کلاس بودن به دروغ گفتن نیست!

با کلاس بودن به پز دادن نیست حتی به اون مدل مانتوی مسخره تو یا اون عملای زیبایی هم نیست

خودمونی بودن به فحش،بددهنی نیست

شادی و خندیدن به مسخره کردن و جوک قومیتی فرستادن ربطی نداره!

حتما برای دوست بودن لزومی نداره از عزیزم و گلم استفاده کنی و بعد پشت سرش حرف بزنی

اصلا لزومی نداره برای نشون دادن با کلاس بودن و روشنفکریت(!)به یه سری سنت و باور یا حتی

رسم و رسوم  دیگران توهین کنی

با کلاس بودن به اون آرایش عجیب و غریبت و عجقم عجقم نیست!

تا جایی که من می دونم تو هیچ جای دنیا با تحقیر افراد دیگه کسی با کلاس نمیشه

حتی لزومی نداره برای با کلاس بودن از خیلی چیزها که باعث شادیت میشه بگذری و هی الکی بگی

دوست ندارم!

دلیلی نداره برای با کلاس بودن یه کتاب انگلیسی بگیری دستت و یه کلمه اش را نتونی بخونی

برای یه عده دوستان باید کلاس با کلاس بودن به این نیست بذاریم

  • فیلوسوفیا ..

شال زرشکی خواهرمو سرم می کنم تو آینه به خودم خیره میشم این رنگ لعنتی برای من خیلی خاطره داره

شال زرشکی ,لاک زرشکی و یه رژ زرشکی

اون روز لعنتی تو بهمن یه سالی(!) که بارون تندی می اومد بارون تند یا رگبار فرقی نمی کرد

حداقل اون روز من دلم برف می خواست راستش برام فرقی نمی کرد رگبار یا برف داره میاد

من داشتم حاضر می شدم که بیای دنبالم...

حداقل ده باری شال زرشکی رو سرم کردم و از خواهرم پرسیدم بهم میاد یا نه؟

برای اون روز لعنتی لاک زرشکی خواهرمو زده بودم راستش کلی لوازم آرایشی رفته بودم و گشته بودم

تا زرشکی مخملی پیدا کنم تا با شال و لاک ست کنم که بعدش تو بهم یه گل سرخ بدی که با شال

 و لاک و رژ مخملی من ست بشه

تو آینه داشتم خودمو نگاه می کردم و منتظر زنگ تو بودم که بگیی نزدیکم که خواهرم گفت تواین بارون میری

بیرون؟ سرمو تکون دادم که میرم بارون که چیزی نبود سنگ هم می اومد من می اومدم

من عاشق بارون بودم

عاشق بستنی تو بارون

شاید همه اینا بهانه بود و من عاشق تو بودم،عاشق اینکه زیر بارون با تو بستنی بخورم

آماده بودم که زنگ بزنی و زنگ زدی اما همه چی کنسل شد... نه تو اون شال لعنتی زرشکی رو روی سر من

دیدی و نه لاک قرضی که زده بودم و نه اون رژ لعنتی که کلی دنبالش گشته بودم

تو حتی منو تو اون روز ندیدی،توی اون راه مسخره با اون بارون دوست داشتنی تو تصادف کردی

بعد شال اتو کشیده من چروک شد لاکم هم سرش پرید و رژ مخملیم هم یه دستمال پاک کرد

توی اون بارون لعنتی تو تصادف کردی  و بعد کسی نفهمید که قرار بود با من باشی

گذشت و گذشت 

من از هرچی رنگ زرشکی بود متنفر شدم

از لاک زرشکی از رژلب زرشکی مخملی که سه روز تموم دنبالش بودم

از هرچیزی که رنگ زرشکی داشت

حالا شال خواهرمو سر می کنم و جلوی آینه به اون روز فکر می کنم که چه شوقی داشتم و بعد...
  • فیلوسوفیا ..